شعر های عاشقانه جدید

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 644
نویسنده پیام
arash-k آفلاین


ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید


آه ای مرد که لبهای مرا


از شرار بوسه ها سوزانده ای


هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟

هیچ میدانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟

هیچ میدانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مرده ام جان میدهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی میخواهم و آغوش تو

خلوتی میخواهم ولبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری میخواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
ما چون دو دريچه روبروي هم

آگاه زهر بگو مگوي هم


هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آينده

عمر آينه بهشت، اما…آه

بيش از شب و روز تير و دي کوتاه

اكنون دل من شكسته و خسته ست      

زيرا يكي از دريچه ها بسته ست            

نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد               

نفرين به سفر، كه هر چه كرد او كرد

(مهدی اخوان ثالث)  


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
لالا لالا  گل زیره

بابا دستاش به زنجیره


میگه هرگز نگو دیره

که هر روز، روز تقدیره

 

 

لالا لالا گل گندم

چی اومد بر سر مردم

میون آتش افتادیم

شدیم از روی دنیا گم

 

 

لالا لالا بد آوردیم

به نام زندگی مردیم

خیانت شکل یاری شد

زیاران پشت پا خوردیم

 

 

لالا لالا گل لاله

حریم عشق پاماله

سیاهی رنگ هر سفره

سر هفت سین هر ساله

 

 

به نام عشق وآزادی

غم این خلق می خوردند

ولی با دست خود ما را

به قربانگاه می بردند

 

 

کجایند آن همه دلسوز

در این هنگامه ی ماتم

که رفتند و رها کردند

من و ما را به حال هم

 

 

لالا لالا گل مریم

شکسته حرمت آدم

شدیم آواره ی عالم

چرا تشنه به خون هم

 

 

رهایی ریشه ی ما بود

همه اندیشه ی ما بود

ولی در آن روی سکه

تبر بر ریشه ی ما بود

 

 

گل و گلدون و گلخونه

شده امروز یه ویرونه

سر فواره ها خونه

ببین مردن چه آسونه

یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نيم، او مرده و من سايه اويم

من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است

در ديده او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تيرگی شامگهان بود

من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ

ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده ميخفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش

افسردگی و سردی کافور نهادم

او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر


 

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم


(سیمین بهبهانی)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

تو نیستی که ببینی 


چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر

به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان

که درنبودن تو 

 مرا به باد ملامت گرفته اند

ترا به نام صدا می کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج

کنار باغچه

زیر درخت ها،

لب حوض

درون آیینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی، چگونه پیچیده است

طنین ِ شعر ِ نگاه ِ تو درترانه ی من

تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد

نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید

به روی لوح سپهر

ترا چنانکه دلم خواسته است، ساخته ام !

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم همزدنی

میان آن همه صورت، ترا شناخته ام !

به خواب می ماند

تنها به خواب می ماند

چراغ، آینه ، دیوار، بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی

چگونه با دیوار

به مهربانی یک دوست، از تو می گویم

تو نیستی که ببینی، چگونه از دیوار

جواب می شنوم

تو نیستی که ببینی ، چگونه، دور از تو

به روی هرچه در این خانه ست

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده من

بجز تو، یاد همه چیز را رها کرده است

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمار است

دو چشم خسته ی من

در این امید عبث

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی !

(فریدون مشیری)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید






لحظه ی دیدار نزدیک است

باز من دیوانه هستم


باز می لرزد دلم دستم

باز گویی در هوای دیگری هستم

های مپریشی هوای زلفکم را باد

های مخراشی به غفلت گونه ام را تیغ

آبرویم را نریزی دل

لحظه ی دیدار نزدیک است

(م.امید)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:44
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
تو را صدا کردم

تو عطری بودی و نور


تو نور بودی و عطر گریز رنگ خیال 

 درون دیده من ابر بود و باران بود

صدای سوت ترن 

 صوت سوگواران بود 

 ز پشت پرده باران 

 تو را نمی دیدم 

 تو را که می رفتی

مرا نمی دیدی

 مرا که می ماندم 

 میان ماندن و رفتن

حصار فاصله فرسنگهای سنگی بود

غروب غمزدگی 

 سایه های دلتنگی

تو را صدا کردم 

 تو رفتی و گل و ریحان تو را صدا کردند 

 و برگ برگ درختان تو را صدا کردند 

 صدای برگ درختان صدای گلها را

سرشک دیده من ناله تمنا را 

 نه دیدی و نه شنیدی

ترن تو را می برد 

 ترن تو را به تب و تاب تا کجا می برد؟

و من حصار فاصله فرسنگهای آهن را

غروب غمزده در لحظه های رفتن را 

 نظاره می کردم 


(حمید مصدق) 


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم

جهان، گو، بی صفا شو ، من صفای دیگری دارم


اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز

درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم

درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی ، از آن شادم

که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم

پسندم مرغ ِ حق را ، لیک با حقگویی و عزلت

من اندر انزوای خود ، نوای دیگری دارم

شنیدم ماجرای هر کسی ، نازم به عشق خود

که شیرین تر ز هر کس ، ماجرای دیگری دارم

اگر روزم پریشان شد ، فدای تاری از زلفش

که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم

من این زندان به جرم ِ مرد بودن می کشم، ای عشق

خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم

اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-

- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم

سزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آن

جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم

صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم

ولی پاییز را در دل ، عزای دیگری دارم

غمین باغ ِ مرا باشد بهار ِ راستین : پاییز

گه با این فصل ، من سر ّ و صفای دیگری دارم

من این پاییز در زندان ، به یاد باغ و بستانها

سرود ِ دیگر و شعر و غنای دیگری دارم

هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز

که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم

چو گرید های های ابر ِ خزان ، شب ، بر سر ِ زندان

به کنج ِ دخمه من هم های های دیگری دارم

عجایب شهر ِ پر شوری ست ، این قصر ِ قجر، من نیز

درین شهر ِ عجایب، روستای دیگری دارم

دلم سوزد، سری چون در گریبان ِ غمی بینم

برای هر دلی ، جوش و جلای دیگری دارم

چو بینم موج ِ خون و خشم ِ دلها ، می بَرَم از یاد

که در خون غرقه ، خود خشم آشنای دیگری دارم

چرا ؟ یا چون نباید گفت ؟ گویم ، هر چه باداباد!

که من در کارها چون و چرای دیگری دارم

به جان بیزار ازین عقل ِ زبونم ، ای جنون، گُل کن

که سودا و سَرِ زنجیرهای دیگری دارم

بهایی نیست پیش ِ من نه آن مُس را نه این بَه را

که من با نقد ِ مَزدُشتَم، بهای دیگری دارم

دروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خواندستند

حقیقت را خبر از مبتدای دیگری دارم

خدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبد

ولیکن من برای خود ، خدای دیگری دارم

ریا و رشوه نفریبد ، اهورای مرا ، آری

خدای زیرک بی اعتنای ِ دیگری دارم

بسی دیدم " ظلمنا " خوی ِ مسکین " ربنا" گویان

من ما با اهورایم ، دعای دیگری دارم

ز "قانون" عرب درمان مجو ، دریاب اشاراتم

نجات ِ قوم خود را من " شفای " دیگری دارم

بَرَد تا ساحل ِ مقصودت ، از این سهمگین غرقاب

که حیران کشتیت را ناخدای دیگری دارم

ز خاک ِ تیره برخیزی ، همه کارت شود چون زر

من از بهر ِ وجودت کیمیای دیگری دارم

تملک شأن ِ انسان وَز نجابت نیست ، بینا شو

بیا کز بهر چشمت توتیای دیگری دارم

همه عالم به زیر خیمه ای ، بر سفره ای ، با هم

جز این هم بهر جان تو غذای ِ دیگری دارم

محبت برترین آئین ، رضا عقد است در پیوند

من این پیمان ز پیر ِ پارسای دیگری دارم

بهین آزادگر مزدشت میوه ی مزدک و زردشت

که عالم را ز پیغامش رهای ِ دیگری دارم

شعورِ زنده این گوید ، شعار زندگی این است

امید ! اما برای شعر ، رای دیگری دارم

سنایی در جنان نو شد ، به یادم ز آن طهوری می

که بیند مستم و در جان سنای دیگری دارم

سلامم می کند ناصر ، که بیند در سخن امروز

چنین نصرٌ من اللهی لوای دیگری دارم

مرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغا

فغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارم

نصیبم لاجرم باشد ، همان آزار و حرمانها

همان نسج است کز آن من قبای دیگیر دارم

سیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعود

هر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارم

سیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیست

اگرچه این بار تهمت ز افترای دیگری دارم

چه باید کرد ؟ سهم این است ، و من هم با سخن باری

زمان را هر زمان ذ َمّ و هجای دیگری دارم

جواب ِ های باشد هوی - می گوید مثل - و این پند

من از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم


(م.امید)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

در چهارراه رنگ بازیها

زیباترین رنگها سبز است


باغ بهاران صبح بیداران

آرامش و شرم سکوت شسته ی صحرا

اندیشه ی معصوم گلها در بهاران

در شب باران

زیباترین رنگها سبز است

وقتی که من سوی تو می آیم

از ارتفاع لحظه ای شوق

با ژرفای تلخ و تار صبر

در پیچ و خمهای خیابان غرق

ازدحام آهن و پولاد

زیباترین رنگها سبز است

در چهارراه رنگ بازیها

وقتی که من سوی تو می آیم

زیباترین رنگها سبز است

پیغمبر دیدار

با وحی و الهام سعادت بار

بخت بلند و طالع بیدار

(شفیعی کدکنی)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:45
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

بیا ای کولی آواره،ای خنیاگر غمگین!
بیا آواز تلخت را برای کوهها تکرار کن, تکرار
بیا با رودهای پیر نجوا کن
بیا و سر به زانو گیر
بیا و گریه کن با یاد گل هایی که دست باد پرپر کرد
بیا و دشت را یا چشمه ی چشمت نوازش کن
و بر گور هزاران لاله ی وحشی نیایش کن
بیا ای عاشق گل های سرخ و دشت های سبز


 


غروب و خلوت پرهیبت صحرا و کوهستان
غروب و سایه های وهم،گورستان!
غروب و پچ پچ آرام گندمزار
غریو باد وحشی در درختستان


 

تو ای خو کرده با صد تاول چرکین
سرود زخم های کهنه را تکرار کن، تکرار
بخوان شاید برانگیزی
هزاران روح خواب آلوده را در شهر سنگستان
بخوان ای کولی بی همسفر،
                               ای عابر تنها            
بخوان ای با همه بیگانه،
                              آواز غریبت را              


 

صدای رعد میآید
صدای ریزش باران
صدای گام های نور
صدای ریزش یخ های قطبی در بهاری دور

 


صدای کیست اما اینکه می خواند:
برادرهای من با بادها رفتند
برادرهای من از یادها رفتند
برادرهای من،
آن نازنین شمشادها رفتند!


(اصغر واقدی)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید


تو به خود نگاه می کنی

آينه سياه می کنی

پرده بر ترانه می کشی

پنجره تباه می کنی

من ، ستاره آه می کشم

دست روی ماه می کشم

نوازشِ نسيم می کنم

روی شب نگاه می کشم

تو، با گلوله و من، با گل

تو، با شليک و من، با آواز

تو، زردِ نفرت، کبودِ کين

من، سرخِ عشق و سبزِ پرواز

کسبِ تو، قتلِ گل و شبنم

اعدامِ باد و نور و دريا

کارِ من کشتِ چراغ و دف

تيمارِ رنگ و رقص و رويا!

ميعادگاهِ ما:

انسان و آبادی

تاريخِ آينده

ميدانِ آزادی!

(ایرج جنتی عطایی)

یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید





نوحه



نعش این شهید عزیز

روی دست ما مانده ست 


 روی دست ما ، دل ما

چون نگاه ، ناباوری به جا مانده ست

این پیمبر ، این سالار 

 این سپاه را سردار 

 با پیامهایش پاک

با نجابتش قدسی سرودها برای ما خوانده ست 

 ما باین جهاد جاودان مقدس آمدیم

او فریاد

می زد

هیچ شک نباید داشت

روز خوبتر فرداست 

 و 

 با ماست

اما

کنون 

 دیری ست

نعش این شهید عزیز

 روی دست ما چو حسرت دل ما 

 برجاست 

 و 

 روزی این چنین بتر با ماست

امروز 

 ما شکسته ما خسته

ای شما به جای ما پیروز

این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد

هر چه می خندید

هر چه می زنید ، می بندید 

 هر چه می برید ، می بارید 

 خوش به کامتان اما 

 نعش این عزیز ما را هم به خاک بسپارید

(مهدی اخوان ثالث)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:48
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید





من و تو، درخت و بارون



من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت


من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

میون جنگلا تاق ام می کنه

تو بزرگی مث شب

اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب

خود مهتابی تو اصلا ، خود مهتابی تو

تازه ، وقتی که بره مهتاب و هنوز

شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز ـ

مث شب گود و بزرگی مث شب

تازه ، روزم که بیاد تو تمیزی مث شبنم

مث صبح

تو مث مخمل ابری ، مث بوی علفی

مث اون ململ مه نازکی

اون ململ مه که رو عطر علفا

مث بلا تکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میون موندن و رفتن

میون مرگ و حیات

مث برفایی تو

تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه

مث اون قله ی مغرور بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی . . .

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

میون جنگلا تاقم می کنه 

 
(احمد شاملو)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

 ما دو تن مغرور 

 هر دو از هم دور 


 وای در من تاب دوری نیست 

 ای خیالت خاطر من را نوازشبار

بیش از این در من صبوری نیست 

 بی تو من تنهای تنهایم

من به دیدار تو می آیم

(حمید مصدق)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود


با بنفشه ها نشسته ام

سالهای سال

صیحهای زود

در کنار چشمه سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر 

 گیسوان خیس شان به دست باد

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم

رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم

می ترواد از سکوت دلپذیرشان

بهترین ترانه

بهترین سرود

مخمل نگاه این بنفشه ها

می برد مرا سبک تر از نسیم

از بنفشه زار باغچه

تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با همان سکوت شرمگین

با همان ترانه ها و عطرها

بهترین هر چه بود و هست

بهترین هر چه هست و بود

در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

من به بهترین بهار ها رسیده ام

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

در تمام ماه

در فضای خانه کوچه راه

در هوا زمین درخت سبزه آب

در خطوط درهم کتاب

در دیار نیلگون خواب

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

ای نوازش تو بهترین امید زیستن

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام 

 در بنفشه زار چشم تو

برگهای زرد و نیلی و بنفش

عطرهای سبز و آبی و کبود

نغمه های ناشنیده ساز می کنند

بهتر از تمام نغمه ها و سازها

روی مخمل لطیف گونه هات

غنچه های رنگ رنگ ناز

برگهای تازه تازه باز می کنند

بهتر از تمام رنگ ها و رازها

خوب خوب نازنین من

نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب

بهتر از تمام شعرهای ناب

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است

من ترا به خلوت خدایی خیال خود

بهترین بهترین من خطاب میکنم

بهترین بهترین من 
  
(  فریدون مشیری )


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:50
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته بابونه 


 من به یک اینه یک بستگی پک قناعت دارم 

 من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف می کند

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

رنگ های شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را

خوب می دانم ریواس کجا می روید 

 سار کی می اید کبک کی می خواند باز کی می میرد

ماه در خواب بیابان چیست 

 مرگ در ساقه خواهش

 و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه عشق 

 زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود

زندگی جذبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی تجربه شب پره در تاریکی است 

 زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد

زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست

خبر رفتن موشک به فضا

لمس تنهایی ماه

فکر بوییدن گل در کره ای دیگر

زندگی شستن یک بشقاب است 

 زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است

زندگی مجذور اینه است

 زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما

زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

هر کجا هستم باشم 

 آسمان مال من است 

 پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است 

 چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچ های غربت ؟

 من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست 

 و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست 

 گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد ‚ واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست 

 زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید برد

عشق را زیر باران باید جست 

 زیر باران باید با زن خوابید

زیر باران باید بازی کرد

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت

 زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه کنون است

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است

روشنی را بچشیم


(سهراب سپهری)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم


همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم


شوق دیدارتو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باز ازآن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحراو گل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی:

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم:حذر از عشق؟ندانم

سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم

نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم نگسستم

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق؟ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فروریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زدو بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نگرفتی دگر از آن عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
(فریدون مشیری)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








درآمد از در


                بیگانه وار سنگین تلخ


نگاه منجمدش

به راستای افق مات در هوا می مانست

نگاه منجمدش را به من نمی تاباند

عزای عشق کهن را سیاه پوشیده

رخش همان سمن شیر ماه نوشیده

نگاه منجمدش خالی از نوازش و نور

نگاه منجمدش کور

                             از غبار غرور

هزار صحرا از شهر آشنایی دور

نگاه منجمدش

همین نه بر رخم از آتش دری نگشود

که پرس و جوی دو ناآشنا در آن گم بود

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

تنم از این همه سردی به خویش می پیچید

دلم از این همه بیگانگی فروپاشید

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

چگونه آن همه پیوند را زخاطر برد؟

چگونه آن همه احساس را به هیچ شمرد؟

چگونه آن همه خورشید را به خاک سپرد؟

در این نگاه

                 در این منجمد در این بی درد

مگر چه بود که پای مرا به سنگ آورد؟

مگر چه بود که روح مرا پریشان کرد

به خویش می گفتم:

چگونه می برد از راه یک نگاه تورا؟

چگونه دل به کسانی سپرده ای که به قهر

رها کنند و بسوزند بی گناه تورا؟

نگاه منجمدش را نگاه می کردم

چگونه صاحب این نگاه سنگ دل بوده است

دلم ناله درآمد که:

                           ای صبور ملول

درون سینه ی اینان نه دل

                            که گل بوده ست
(فریدون مشیری)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
آه ای مرد که لبهای مرا


از شرار بوسه ها سوزانده ای


هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ای؟

هیچ میدانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟

هیچ میدانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم؟

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری اما بوسه از لبهای تو

بر لبان مرده ام جان میدهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان تو را جویم به کام

خلوتی میخواهم و آغوش تو

خلوتی میخواهم ولبهای جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری میخواهم از گلهای سرخ

تا در آن یک شب تو را مستی دهم

آه ای مردی که لبهای مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ای

(فروغ فرخزاد)

یکشنبه 18 تیر 1391 - 00:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

شب تیره و ره دراز و من حیران

فانوس گرفته او به راه من


بر شعله بی شکیب فانوسش

وحشت زده می دود نگاه من

بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند

در بستر سبزه های تر دامان


گویی که لبش به گردنم آویخت

الماس هزار بوسه سوزان

بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند

من او شدم ... او خروش دریاها

من بوته وحشی نیازی گرم

او زمزمه نسیم صحراها

من تشنه میان بازوان او

همچون علفی ز شوق روییدم

تا عطر شکوفه های لرزان را

در جام شب شکفته نوشیدم

باران ستاره ریخت بر مویم

از شاخه تکدرخت خاموشی

در بستر سبزه های تر دامان

من ماندم و شعله های آغوشی

می ترسم از این نسیم بی پروا

گر با تنم این چنین در آویزد

ترسم که ز پیکرم میان جمع

عطر علف فشرده برخیزد

(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم


کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم


برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

اشکهایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی

در کنار قلب عاشق شعله میزد

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دلهای خسته

پیش رویم

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پایز بودم 

(فروغ فرخزاد)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








تو را می خواهم و دانم که هرگز 

 به کام دل در آغوشت نگیرم


تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

ز پشت میله های سرد تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش اید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت 

 از این زندان خاموش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد 

 دگر از بهر پروازم نفس نیست

ز پشت میله ها هر صبح روشن 

 نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر می کنم آواز شادی

 لبش با بوسه می آید به سویم

 اگر ای آسمان خواهم که یک روز

 از این زندان خامش پر بگیرم 

 به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش 

 فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را 

(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
 به زمین میزنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را


سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری وای

این چه دیدار دلازاری بود

بی گمان برده ای از یاد آن عهد

که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت وای چه دیداری وای

نه نگاهی نه لب پر نوشی

نه شرار نفس پر هوسی

نه فشار بدن و آغوشی

این چه عشقی است که دردل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می گریزی ز من و در طلبت

بازهم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من

لب سوزان ترا می جوید

میتپد قلبم و با هر تپشی

قصه عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده

می گشایم گره از بخت چه بک

ترسم این عشق سرانجام مرا

بکشد تا به سراپرده خک 

 خلوت خالی و خاموش مرا

تو پر از خاطره کردی ای مرد

شعر من شعله احساس من است

تو مرا شاعره کردی ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم

جلوه ای کرد و سرابی گردید

تا مرا واله بی سامان دید

نقش افتاده بر آبی گردید

در دلم آرزویی بود که مرد

لب جانبخش تو را بوسیدن

بوسه جان داد به روی لب من

دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای تا که بر آن سر بنهم

دامنی تا که بر آن ریزم اشک

 آه ای آنکه غم عشقت نیست

می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین می زنی و میشکنی

عاقبت شیشه امیدی را

سخت مغروری و میسازی سرد

در دلی آتش جاویدی را

(فروغ قرخزاد)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
دل گمراه من چه خواهد کرد

با بهاری که میرسد از راه ؟


یا نیازی که رنگ میگیرد

درتن شاخه های خشک و سیاه ؟

دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

با نسیمی که میترواد از آن

بوی عشق کبوتر وحشی

نفس عطرهای سرگردان؟

لب من از ترانه میسوزد

سینه ام عاشقانه میسوزد

پوستم میشکافد از هیجان

پیکرم از جوانه میسوزد

هر زمان موج میزنم در خویش

می روم میروم به جایی دور

بوته گر گرفته خورشید

سر راهم نشسته در تب نور

من ز شرم شکوفه لبریزم

یار من کیست ای بهار سپید ؟

گر نبوسد در این بهار مرا

یار من نیست ای بهار سپید

دشت بی تاب شبنم آلوده

چه کسی را به خویش می خواند ؟

سبزه ها لحظه ای خموش خموش

آنکه یار منست می داند

آسمان می دود ز خویش برون

دیگر او در جهان نمی گنجد

آه گویی که این همه آبی

در دل آسمان نمیگنجد

در بهار او زیاد خواهد برد

سردی و ظلمت زمستان را

می نهد روی گیسوانم باز

تاج گلپونه های سوزان را

ای بهار ای بهار افسونگر

من سراپا خیال او شده ام

در جنون تو رفته ام از خویش

شعر و فریاد و آرزو شده ام

می خزم همچو مار تبداری

بر علفهای خیس تازه سرد

آه با این خروش و این طغیان

 دل گمراه من چه خواهد کرد ؟

(فروغ فرخزاد)

یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید
دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر


راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او

اینهمه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است 

 همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است
(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید

 زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود


با بنفشه ها نشسته ام

سالهای سال

صیحهای زود

در کنار چشمه سحر

سر نهاده روی شانه های یکدگر 

 گیسوان خیس شان به دست باد

چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم

رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم

می ترواد از سکوت دلپذیرشان

بهترین ترانه

بهترین سرود

مخمل نگاه این بنفشه ها

می برد مرا سبک تر از نسیم

از بنفشه زار باغچه

تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم

زرد و نیلی و بنفش

سبز و آبی و کبود

با همان سکوت شرمگین

با همان ترانه ها و عطرها

بهترین هر چه بود و هست

بهترین هر چه هست و بود

در بنفشه زار چشم تو

من ز بهترین بهشت ها گذشته ام

من به بهترین بهار ها رسیده ام

ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من

لحظه های هستی من از تو پر شده ست

آه

در تمام روز

در تمام شب

در تمام هفته

در تمام ماه

در فضای خانه کوچه راه

در هوا زمین درخت سبزه آب

در خطوط درهم کتاب

در دیار نیلگون خواب

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن

بی تو من به اوج حسرتی نگفتنی رسیده ام

ای نوازش تو بهترین امید زیستن

در کنار تو

من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام 

 در بنفشه زار چشم تو

برگهای زرد و نیلی و بنفش

عطرهای سبز و آبی و کبود

نغمه های ناشنیده ساز می کنند

بهتر از تمام نغمه ها و سازها

روی مخمل لطیف گونه هات

غنچه های رنگ رنگ ناز

برگهای تازه تازه باز می کنند

بهتر از تمام رنگ ها و رازها

خوب خوب نازنین من

نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب

بهتر از تمام شعرهای ناب

نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است

من ترا به خلوت خدایی خیال خود

بهترین بهترین من خطاب میکنم

بهترین بهترین من 
  
(  فریدون مشیری )



یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








دیدگان تو در قاب اندوه


سرد و خاموش


خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی می رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

می کشیدی می کشیدی

آخرین بار آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم نشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم ای عشق

چیستی تو

کیستی تو

(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








دیدگان تو در قاب اندوه


سرد و خاموش


خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

می رمیدی می رهیدی

یادم آمد که روزی در این راه

ناشکیبا مرا در پی خویش

می کشیدی می کشیدی

آخرین بار آخرین بار

آخرین لحظه ی تلخ دیدار

سر به سر پوچ دیدم جهان را

باد نالید و من گوش کردم

خش خش برگهای خزان را

باز خواندی

باز راندی

باز بر تخت عاجم نشاندی

باز در کام موجم نشاندی

گرچه در پرنیان غمی شوم

سالها در دلم زیستی تو

آه هرگز ندانستم ای عشق

چیستی تو

کیستی تو

(فروغ فرخزاد)


یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
arash-k آفلاین



ارسال‌ها : 121
عضویت: 21 /3 /1391
تشکرها : 1
تشکر شده : 1
شعر های عاشقانه جدید








ای ستاره ها که بر فراز آسمان


با نگاه خود اشاره گر نشسته اید


ای ستاره ها که از ورای ابرها

بر جهان ما نظاره گر نشسته اید

آری این منم که دردل سکوت شب

نامه های عاشقانه پاره می کنم

ای ستاره ها اگر به من مدد کنید

دامن از غمش پراز ستاره میکنم

با دلی که بویی از وفا نبرده است

جور بی کرانه و بهانه خوشتر است

در کنار این مصاحبان خودپسند

ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من

دیگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد

ای ستاره ها چه شد که بر لبان او

آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد

جام باده سرنگون و بسترم تهی

سرنهاده ام به روی نامه های او

سرنهاده ام که در میان این سطور

جستجو کنم نشانی از وفای او

ای ستاره ها مگر شما هم آگهید

از دورویی و جفای ساکنان خاک؟

کاینچنین به قلب آسمان نهان شدید

ای ستاره ها ستاره های خوب و پاک

من که پشت پازدم به هرچه هست ونیست

تا که کام او ز عشق خود روا کنم

لعنت خدا به من اگر به جز جفا

زین سپس به عاشقان با وفا کنم

ای ستاره ها که همچو قطره های اشک

سر به دامن سیاه شب نهاده اید

ای ستاره ها کز آن جهان جاودان

روزنی به سوی این جهان گشاده اید

رفته است و مهرش از دلم نمی رود

ای ستاره ها چه شد که او مرا نخواست؟

ای ستاره ها ستاره ها ستاره ها

پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟
(فروغ فرخزاد)



یکشنبه 18 تیر 1391 - 01:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group